در سالهای اخیر، گسترش گفتمان موسوم به محور مقاومت در فضای سیاسی ایران، نه صرفاً یک پدیدهٔ تبلیغاتی، بلکه یک استراتژی تثبیت قدرت از سوی بلوکهای سیاسی–نظامیِ اقتدارگرا بوده است؛ بلوکی که میکوشد مخالفت با آمریکا و اسرائیل را نه بهعنوان بخشی از یک تحلیل از سرمایهداری جهانی، بلکه بهمثابه نقطهٔ هویتی اصلی خود عرضه کند. در این گفتمان، ضد امپریالیسم نه یک پروژهٔ رهاییبخش، بلکه ابزاری برای کسب مشروعیت سیاسی و سرکوب داخلی است. این پدیده زمانی خطرناکتر میشود که بخشهایی از چپ ایران در بحبوحهٔ بحران سازمانی، گسست تاریخی و ناتوانی در ارائهٔ بدیل مستقل به این گفتمان نزدیک میشوند و آن را نیرویی علیه امپریالیسم تصور میکنند. این خطا، جنبش کمونیستی ایران را در برابر یکی از بزرگترین انحرافات فکری و سیاسی قرار میدهد.
ورود گفتمان محور مقاومت به ذهنیت بخشی از چپ، ریشه در نوعی سردرگمی نظری دارد. در فقدان تحلیل طبقاتی از امپریالیسم، انحرافی شکل گرفته است که مخالفت ظاهری یک دولت یا گروه مذهبی با آمریکا را مترادف با ضد امپریالیست بودن میانگارد. این تصور، از آنجا نشأت میگیرد که امپریالیسم بهاشتباه صرفاً یک قدرت سیاسی خارج از مرزها دیده میشود، نه یک رابطهٔ جهانی انباشت سرمایه. در این روایت سطحی، هر نیرویی که به آمریکا نه بگوید، میتواند در قامت نمایندهٔ ملتهای تحت ستم جلوه کند؛ حتی اگر همان نیرو، در داخل مرزهای خود، کارگران را سرکوب کند، زنان واقلیت های ملی را از حقوق ابتدایی محروم سازد، آزادی بیان را در نطفه خفه کند و ساختارهای مذهبی نظامی را تقویت نماید. این تقلیلگرایی، تحلیل مارکسیستی را به حاشیه میراند و چپ را در سطح سیاست قدرت نگه میدارد. چپِ فاقد تحلیل طبقاتی، دیر یا زود تبدیل به پیادهنظامِ پروژههای ژئوپولیتیک دولتها میشود؛ و این همان خطری است که امروز با وضوح در بخشی از جریان چپ ایران دیده میشود.
در کنار این انحراف نظری، مسئلهٔ دیگری نیز وجود دارد که اهمیت آن کمتر از خطر نفوذ گفتمان محور مقاومت نیست، و آن حضور عناصر سازشکار، فرصتطلب و مشوق نزدیکی با نیروهای مذهبی نظامی در درون برخی از احزاب و محافل چپ است. این افراد با ترویج خط سازش، دیدهبان قدرتهای حاکم درون سازمانهای چپ میشوند؛ آنان با عادیسازی رابطه با محور مقاومتیها، به فرسایش هویت کمونیستی کمک میکنند و مسیر انحطاط سیاسی را هموار میسازند. طرد و افشای این عناصر، نه یک اقدام اخلاقی یا سلیقهای، بلکه یک وظیفهٔ انقلابی هر کمونیست است. هر سازمان چپ که نتواند ماهیت ارتجاعی این گرایشها را درون خود شناسایی و بیدرنگ حذف کند، دیر یا زود آلوده خواهد شد و عملاً به دنبالهرو نیروهایی بدل میشود که بنیاناً با آزادی، برابری و سوسیالیسم دشمناند. تاریخ نشان داده است که سازش با ارتجاع مذهبی نظامی، همیشه به نابودی چپ انجامیده است و از همین رو، پاکسازی این گرایشها از درون احزاب و سازمانهای چپ، بخشی جداییناپذیر از دفاع از استقلال طبقاتی و سیاسی جنبش کمونیستی است.
باید توجه داشت که پروژهٔ موسوم به محور مقاومت، بر بستر ایدئولوژی دینی و اقتدارگرایی سیاسی استوار است. این جریان از لبنان تا عراق و از ایران تا یمن، نه بر مبنای آزادی، عدالت یا برابری اجتماعی، بلکه بر پایهٔ خلق یک نظم سلسلهمراتبی مذهبی عمل میکند. در این نظم، قدرت در دست الیگارشیهای نظامی و امنیتی متمرکز است و این الیگارشیها بهواسطهٔ کنترل منابع اقتصادی، انحصار رسانهای، و شبکههای گستردهٔ امنیتی، نوعی سرمایهداری دولتی هیبریدی تولید کردهاند که هیچ شباهتی به پروژهٔ رهاییبخش طبقهٔ کارگر ندارد. آنان بههیچرو ضد سرمایهداری نیستند؛ بلکه شکل متفاوتی از سرمایهداری انحصاری را پیش میبرند که در آن دستگاه مذهبی نظامی نقش انباشتکنندهٔ اصلی را ایفا میکند. چنین ساختاری از اساس با کمونیسم ناسازگار است. کمونیسم نه میتواند بر تئوکراسی بنا شود، از همین رو، هرگونه نزدیکی چپ به محور مقاومتیها نفی مستقیم هویت کمونیستی است.
بررسی تجربهٔ تاریخی نیز نشان میدهد که این جریان هرجا قدرت داشته، نخستین هدفش حذف نیروهای چپ بوده است. در ایران، سرکوب گستردهٔ کمونیستها از نخستین روزهای حاکمیت آغاز شد. در عراق، الیگارشیهای نزدیک به این محور بارها فعالان کارگری و چپگرایان را تهدید، تعقیب یا حذف کردهاند. در لبنان، هیچ فضای واقعی برای تشکلهای مستقل کارگری وجود ندارد. در سوریه، حکومت متحد محور مقاومت دهههاست که هرگونه فعالیت چپگرایانه را در نطفه خفه کرده است. واقعیت این است که محور مقاومتیها دشمن طبیعی چپاند. تصور اتحاد تاکتیکی با دشمن طبقاتی، توهمی خطرناک است که برخی چپها را به ورطهٔ سقوط کشانده است.
این نفوذ فکری و سازمانی، بحران هویت چپ را تشدید کرده است. هنگامی که چپ سیاست خارجی یک دولت مذهبی نظامی را بهعنوان پراتیک ضد امپریالیستی میپذیرد، در حقیقت استقلال نظری و طبقاتی خود را میفروشد. چپِ دنبالهرو دولتها، دیگر قادر نیست سرمایهداری داخلی و سرکوب کارگران در داخل کشور را نقد کند. نتیجهٔ این فرایند، استحالهٔ تدریجی چپ در گفتمان حاکم و تبدیل آن به یک جریان کماثر و بیهویت است.
چپ باید دوباره مفهوم امپریالیسم را در چارچوب اقتصاد سیاسی مارکسیستی بازسازی کند. امپریالیسم تنها یک دشمن خارجی نیست، بلکه رابطهای ساختاری در نظام جهانی سرمایهداری است. از این منظر، دولتهای مذهبی نظامی نیز بخشی از سازوکارهای انباشت سرمایهاند و خود در شبکهٔ جهانی سرمایهداری ادغام شدهاند. مبارزه با امپریالیسم، بدون مبارزه با سرمایهداری داخلی، در نهایت فقط به تقویت بلوکهای قدرت موجود منجر میشود. کمونیسم نمیتواند به ژئوپولیتیک دولتها تقلیل یابد. وظیفهٔ کمونیسم، تقویت مبارزهٔ طبقاتی و سازمانیابی مستقل طبقهٔ کارگر است، نه تکرار ادبیات قدرتهای مذهبی نظامی.
چپ ایران تنها زمانی میتواند مسیر تاریخی خود را بازیابد که مرزبندیاش با نیروهای ارتجاعی در سطح اجتماعی، سیاسی و حتی درونی قاطع، شفاف و بدون ابهام باشد. رهایی انسان از سلطهٔ طبقاتی، تنها با سازمانیابی مستقل طبقهٔ کارگر، برابری جنسیتی و نفی هرگونه قدرت مذهبی ممکن است. هر گامی به سمت سازش با ارتجاع مذهبی، چه در سطح جامعه و چه در درون سازمانهای چپ، گامی به سمت انحطاط سیاسی است. کمونیسم تنها زمانی زنده است که پاک، مستقل و وفادار به پراتیک طبقاتی بماند.
کامیار سرخ
سایت آینه روز
استحالهٔ یک تشکیلات کمونیستی؟
گرگهای در لباس میش و استحالهٔ کمونیسم
دربارۀجنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک
دولت فاشیستی و مسئلهٔ ملی در ایران