در دورهای که بحرانهای چندلایهٔ سرمایهداری جهانی با رکودهای طولانی، رقابتهای خونین بلوکهای امپریالیستی، تخریب طبیعت، بیثباتی ژئوپولیتیک و بحران بازتولید اجتماعی همراه شده و جامعهٔ ایران نیز در دل ترکیبی از سرکوب سیاسی، ویرانی اقتصادی، فقر ساختاری، فروپاشی خدمات عمومی، شکافهای طبقاتی و بحران مشروعیت گرفتار آمده است، جنبش کمونیستی با وظایف تاریخی عظیمی روبهروست که هیچ نیروی دیگری نمیتواند آنها را بر دوش گیرد. اما درست در چنین مرحلهٔ تاریخساز و سرنوشتبخشی، گرایشهایی در درون چپ و احزاب ایران حضور دارند که با ظاهری چپگرایانه، با واژگان مارکسیستی، با ادبیات رادیکال و با ژست دفاع از کمونیسم، در عمل نقش تخریبی، استحالهگر و بازدارنده ایفا میکنند؛ گرایشهایی که نه تنها مبارزهٔ طبقاتی را منحرف و خنثی میسازند، بلکه امکان تولد یک بدیل واقعی کارگری و سوسیالیستی را تهدید میکنند. بخش نخست این نیروها همان سوسیالدموکراتهای واپسگرایی هستند که با نقاب کمونیسم وارد صحنه میشوند اما در محتوا و عملکرد، حامل سیاستهایی هستند که سالهاست از تجربهٔ تاریخی جنبش کارگری جهان عقب مانده و در سطحی واپسمانده از رفرمیسمِ بیدندان باقی ماندهاند. اینان کمونیسم را نه بهعنوان نقد ریشهای سرمایهداری، نه بهعنوان افق رهایی طبقهٔ کارگر، نه بهعنوان نظریهٔ لغو مالکیت خصوصی و دولت طبقاتی، بلکه بهعنوان زبانی برای رنگکردن سازش با نیروهای غیرکارگری بهکار میگیرند. کمونیسم در دست اینان به مفاهیمی تهی، بیخطر، شعاری و کاملاً بیربط به مبارزهٔ طبقاتی تبدیل میشود؛ چیزی شبیه یک چپ اخلاقیِ خیرخواه، که هیچ خطری برای مناسبات قدرت ندارد. این افراد با تئوریهای مبهم، با واژگان سوءاستفاده شده از مارکس، با بازیهای بیپایان بر سر اتحادهای فراطبقاتی با ارجاعهای گزینشی به ضدامپریالیسم و صلح و مصلحت عمومی، عملاً طبقهٔ کارگر را از جایگاه سوژهٔ انقلاب به جایگاه یک نیروی فشار فرعی و کماهمیت در بازی نیروهای سیاسی تقلیل میدهند. از دیدگاه اینان، کارگران باید نه نیروی مستقل مبارزه، بلکه پیادهنظام نیروهای بزرگتر باشند: نیروهای مذهبی، ناسیونالیست، اقتدارگرا، مداخلهگر منطقهای، یا هر نیرویی که آنها موقتاً آن را کمتر بد تشخیص میدهند. این افراد با شعارهای گفتوگوی بگذار صدگل، با هم بشکفت اتحاد وسیع، ضرورت جبههٔ مشترک،اولویت مبارزه با امپریالیسم» یا تعادل قوا توجیه میکنند که کمونیستها باید با نیروهایی همکاری و مماشات کنند که نه کمونیستاند، نه کارگری، نه رهاییبخش، و حتی در بسیاری موارد ضدکارگری و ضدآزادیاند. آنها استقلال طبقاتی را قربانی تاکتیکگرایی بیاصول میکنند و هرجا کمونیستها خواستار مرزبندی میشوند، فریاد میزنند که ظاهربینی است، تفرقهافکنی است،تندروی است، غیرعقلانی است و موجب انزوا میشود. اما حقیقت این است که اینان از مرزبندی میترسند چون مرزبندی، سازشکاری آنها را افشا میکند. همین گرایش در طول تاریخ چپ ایران نیز مسبوق به سابقه است: از دورهٔ رفرمیسم مشروطه، که بسیاری از روشنفکران چپ جذب پروژههای بورژوایی شدند؛ تا دوران تأثیر سوسیالیسم دولتی، که کمونیسم را در قالب چپ دولتی و چپ دیپلماتیک تقلیل داد؛ تا پس از دهههای سرکوب، که بخشی از چپ به جای بازسازی ریشهای خود، به گرایشهای محافظهکار، منطقهگرا و ژئویی سیاسی متمایل شد. این روند موجب شد ساختار نظری چپ تضعیف، استقلال سیاسی آن نابود و نقشهٔ راه آن از مبارزهٔ طبقاتی به رقابت بلوکهای قدرت تبدیل شود. این گرایش با تحریف نظری و تحمیل یک مارکسیسم عقیم، با تبدیل سیاست به بازی بلوکهای منطقهای، و با القای اینکه نقد و مرزبندی نوعی بیاخلاقی است، توانسته در بخشهایی از جنبش نفوذ کند. نتیجهٔ این نفوذ، خنثیسازی مبارزهٔ طبقاتی، انحراف خیزشهای کارگری، تبدیل نیروهای ارتجاعی به متحدان موقت، تطهیر قدرتهای مخرب تحت نام ضدامپریالیسم و عقیم شدن امکان شکلگیری بدیل کارگری بوده است. اما گروه دوم نیروها چیزی حتی خطرناکترند: کسانی که در ظاهر خود را رادیکال،مارکسیست، کمونیست انقلابی یا مدافع قطعی اصول معرفی میکنند، اما در عمل کنار همین گرایشهای انحرافی مینشینند، با آنها مماشات میکنند، و تحت بهانهٔ نقد درونحزبی از تعیین تکلیف میگریزند. این افراد بهظاهر انتقاد میکنند، اما هیچ وقت تصمیم نمیگیرند؛ اعتراض میکنند، اما هیچگاه مرزبندی نمیکنند؛ تئوریپردازی میکنند، اما در لحظهٔ عمل سکوت میکنند. نقدهایشان پرطمطراق است اما برای رفع مسئولیت، نه تغییر وضعیت. برای توجیه سازش خود، نفوذ نیروهای غیرکمونیستی را اختلافات عادی جلوه میدهند و از کمونیستها دعوت میکنند که به وحدت ظاهری احترام بگذارند. این افراد به دلیل فقدان شجاعت سیاسی، ملاحظات رفاقتی، ترس از طرد شدن یا وابستگیهای عاطفی و سازمانی، از هر نوع مرزبندی قاطع فرار میکنند. اما بیمرزبندی یعنی انحلال کمونیسم؛ زیرا کمونیسم بدون مرزبندی همان چیزی است که طبقات حاکم میخواهند: نامی بیخطر، بدون قدرت، بدون تهدید. خطر این افراد حتی از گرگهای در لباس میش بیشتر است، چون خود را مدافع اصول معرفی میکنند ولی در عمل سد دفاعی گرایشهای انحرافیاند. سکوتشان نقش موافقت را دارد. تردیدشان نقش تثبیت را. حضورشان نقش مشروعیتبخشی را. اینان ستون نرم استحاله هستند. مجموعهٔ این دو گرایش سوسیالدموکراتهای واپسگرا و رادیکالهای مماشاتگر باعث شده مبارزهٔ طبقاتی در ایران بارها از مسیر خود منحرف شود، طبقهٔ کارگر به حاشیه رانده شود، استقلال نظری چپ تضعیف گردد، نیروهای کارگری ابزار بازی نیروهای غیرکارگری شوند و آلترناتیو سوسیالیستی به یک امکان دور و مبهم تبدیل شود. بنابراین مبارزه با این گرایشها یک انتخاب سیاسی نیست؛ یک وظیفهٔ فوری، حیاتی و انقلابی است. کمونیستها باید بار دیگر نقد بنیادین سرمایهداری را در مرکز فعالیت قرار دهند، استقلال طبقاتی را بازسازی کنند، سازمانیابی مستقل کارگران را تقویت کنند و مهمتر از همه، مرزبندی روشن، صریح و بدون سازش را احیا نمایند. بدون مرزبندی، کمونیسم وجود ندارد. بدون استقلال طبقاتی، آلترناتیو کارگری سوسیالیستی ممکن نیست. بدون طرد گرگها و مماشاتگران، سوسیالیسم فقط یک واژهٔ زیباشده و بیاثر خواهد بود. تنها زمانی جنبش کمونیستی میتواند نقش تاریخی خود را در سرنوشت جامعه ایفا کند که این گرایشهای استحالهگر را شناسایی، افشا و طرد کند؛ قاطعانه و بدون تردید. آیندهٔ کمونیسم در گرو همین تعیین تکلیف است و بدون آن، کمونیسم نه یک نیروی رهاییبخش، بلکه تنها تزئینی بر سیاستهای بیگانه با منافع طبقهٔ کارگر باقی خواهد ماند.
در نتیجه: اگر جنبش کمونیستی میخواهد بار دیگر نیروی تاریخی خود را بازیابد، باید این عناصر را با صراحت شناسایی، افشا و از صفوف خود بیرون کند. هیچ پیشروی انقلابی بدون پالایش داخلی ممکن نیست. کمونیسم تنها زمانی میتواند به نیروی واقعی آزادی بدل شود که مرزهایش را محکم، روشن و بدون ملاحظهٔ احساسی یا سیاسی با همهٔ نیروهای غیرکمونیستِ مداخلهگر تعیین کند. این مرزبندی ضرورت بقاست؛ نه از سر تنگنظری، بلکه بهعنوان یک ضرورت ساختاری برای حفظ امکان انقلاب.
کامیار سرخ
استحالهٔ یک تشکیلات کمونیستی؟
خطر نفوذ محور مقاومتیها در جنبش کمونیستی ایران
دربارۀجنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک
دولت فاشیستی و مسئلهٔ ملی در ایران