مقدمه
در دهههای اخیر، جمهوری خلق چین بهعنوان یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان مطرح شده است. رشد سریع اقتصادی، صنعتیشدن گسترده، و کاهش بیسابقهٔ فقر، چین را به الگویی از موفقیت اقتصادی در قرن بیستویکم بدل کرده است. اما این موفقیت از منظر مارکسیستی چه معنا دارد؟
آیا چین مسیر گذار به سوسیالیسم را میپیماید یا به شکل نوینی از سرمایهداری و امپریالیسم دولتی بدل شده است؟
پاسخ به این پرسش نیازمند بازگشت به اصول بنیادی سوسیالیسم علمی و مقایسهٔ آن با واقعیت مادی و طبقاتی چین امروز است.
۱. رشد اقتصادی و دگرگونی ساختاری
از زمان آغاز اصلاحات اقتصادی در دههٔ ۱۹۸۰، چین با میانگین رشد سالانهٔ بیش از ۹٪، یکی از سریعترین فرایندهای انباشت سرمایه در تاریخ مدرن را تجربه کرده است. تولید ناخالص داخلی چین از حدود ۳۰۵میلیارددلاردرسال۱۹۸۰ به بیشاز۱۸تریلیون دلاردر۲۰۲۴ رسیده است.
بر اساس آمار رسمی، بیش از ۷۰۰ میلیون نفراز فقر مطلق خارج شدهاند و کشور به دومین اقتصاد بزرگ جهان بدل شده است.
اما پشت این دستاورد، دگرگونی بنیادین روابط تولیدی پنهان است:
- بیش از ۷۰٪ تولید ناخالص داخلی اکنون توسط شرکتهای خصوصی یا مختلط انجام میشود.
- شرکتهای دولتی (SOE) بهجای اجرای برنامهٔ سوسیالیستی، در چارچوب منطق سود و رقابت جهانی عمل میکنند.
- چین بزرگترین صادرکنندهٔ جهان است و حدود ۲۳ ٪ از کل صادرات جهانی را در اختیار دارد.
بهظاهر، این رشد نشانهٔ موفقیت است، اما از دیدگاه مارکسیستی، رشد کمی به تنهایی معیار سوسیالیسم نیست. مارکس و انگلس رشد نیروهای مولده را شرط لازم میدانستند، نه کافی؛ زیرا بدون تغییر در روابط تولید، رشد اقتصادی صرفاً به تقویت بورژوازی جدید میانجامد.
۲. نابرابری و تضاد طبقاتی
شاخص ضریب جینی (Gini) در چین حدود ۴۷% است ، رقمی معادل یا حتی بالاتر از برخی کشورهای سرمایهداری پیشرفته.
در حالیکه در سال ۱۹۸۰ تفاوت درآمد میان شهری و روستایی حدود ۲ به ۱ بود، اکنون این شکاف بیش از ۵ برابر شده است.
تنها ۱٪ ازجمعیت کشورمالک بیش از۳۰٪ ازکل ثروت ملی هستند.
در شهرهای بزرگ مانند شنژن و شانگهای، طبقهٔ کارگر صنعتی و خدماتی در شرایط کاری بسیار سخت فعالیت میکند. متوسط ساعت کار در بسیاری از کارخانهها بیش از ۶۰ ساعت درهفته است، در حالیکه دستمزد واقعی با هزینهٔ زندگی رشد نمیکند.
از دیدگاه سوسیالیسم علمی، هدف انقلاب کارگری نه صرفاً بهبود معیشت، بلکه لغواستثمار انسان از انسان است.
اما در چین، استثمار هنوز در شکلهای نوین ادامه دارد کار ارزان، رقابت شدید و تمرکز مالکیت.
بنابراین، نابرابری طبقاتی که قرار بود در سوسیالیسم از میان برود، اکنون در قالب سرمایهداری دولتی بازتولید میشود.
۳. سیاست خارجی و امپریالیسم
لنین در اثر معروف خود امپریالیسم ،بالاترین مرحلهٔ سرمایهداری، پنج ویژگی اساسی امپریالیسم را برمیشمارد:
۱. تمرکز شدید تولید و سرمایه،
۲. ادغام سرمایهٔ بانکی و صنعتی،
۳. صدور سرمایه به خارج،
۴. شکلگیری انحصارات و کارتلهای جهانی،
۵. تقسیم جهان میان قدرتهای سرمایهداری.
اکنون اگر به چین نگاه کنیم، هر پنج ویژگی در آن دیده میشود:
- صدور سرمایهٔ خارجی چین از ۵ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۰ به بیش از ۲.۵ تریلیون دلار در ۲۰۲۳ رسیده است.
- طرح عظیم کمربند وجاده» (Belt and Road Initiative) بیش از ۱۵۰ کشور را در بر گرفته و بسیاری از کشورهای در حال توسعه را به بدهی وابسته به چین کشانده است.
- چین بانک سرمایهگذاری زیرساخت آسیایی (AIIB) را تأسیس کرده که ابزار مالی نفوذ ژئوپولیتیک پکن است.
- شرکتهای چندملیتی چینی (Huawei، Sinopec، Alibaba، Tencent) امروز همان نقشی را ایفا میکنند که شرکتهای غربی مانند جنرال الکتریک و شل در قرن بیستم داشتند.
از منظر مارکسیستی، چنین گسترش جهانی سرمایه نه نشانهٔ سوسیالیسم، بلکه تجلی کامل سرمایهداری انحصاری دولتی است.
بهجای همبستگی پرولتری جهانی، شاهد رقابت و سلطهٔ اقتصادی چین بر کشورهای پیرامونی هستیم.
۴. نقش حزب کمونیست چین و ماهیت طبقاتی دولت
حزب کمونیست چین (CPC) با بیش از ۹۷ میلیون عضو، بزرگترین حزب سیاسی جهان است. اما پرسش کلیدی این است: این حزب امروز منافع چه طبقهای را نمایندگی میکند؟
در دوران مائو تسهتونگ، ایدئولوژی رسمی بر پایهٔ مبارزهٔ طبقاتی، مالکیت جمعی و انقلاب مداوم استوار بود.
اما پس از اصلاحات دنگ شیائوپینگ، شعار جایگزین شد:
«غنیشدن افتخار است.»
از آن زمان، ترکیب طبقاتی حزب تغییر کرد. بوروکراسی حزبی، مدیران شرکتهای دولتی و سرمایهداران خصوصی درهم آمیختند و بورژوازی دولتی جدید را تشکیل دادند.
در نتیجه، حزب که باید ابزار دیکتاتوری پرولتاریا میبود، بهتدریج به ابزار سیاسی بورژوازی نوین تبدیل شد.
مارکس در نقد برنامهٔ گوتا تأکید میکند که دولت در مرحلهٔ گذار، باید ابزار سرکوب طبقات استثمارگر باشد.
اما در چین، دولت خود بخشی از طبقهٔ استثمارگر شده است.
۵. تضاد رفاه و آگاهی طبقاتی
سؤال مهم: اگر چین سرمایهداری دولتی است، چرا اعتراضات تودهای بزرگ رخ نمیدهد؟
دلایل متعددی وجود دارد:
- کنترل سیاسی و ایدئولوژیک شدید: رسانهها، اتحادیهها و سازمانهای مدنی زیر نظر دولت هستند.
- بهبود نسبی معیشت: رشد اقتصادی و افزایش رفاه حداقلی، طبقات پایین را آرام کرده است.
- پراکندگی طبقاتی: میلیونها کارگر مهاجر فاقد سازمانیافتگیاند و از هم جدا نگهداشته میشوند.
- ترکیب سرکوب و امتیاز: دولت با ترکیبی از سیاستهای رفاهی و پلیسی، تضاد طبقاتی را مهار میکند.
این وضعیت شبیه همان چیزی است که گرامشی آن را «هژمونی رضایت» مینامد:
یعنی حفظ سلطه از طریق ترکیب رضایت اجتماعی و کنترل سیاسی.
۶. مقایسهٔ نظری: سوسیالیسم علمی و واقعیت چین
| شاخص | سوسیالیسم علمی (مارکس،انگلس، لنین….) | وضعیت چین معاصر |
| مالکیت ابزار تولید | اجتماعی، تحت کنترل طبقهٔ کارگر | ترکیب مالکیت دولتی و خصوصی، در دست بورژوازی دولتی |
| کنترل سیاسی | دموکراسی شورایی و مشارکت کارگری | بوروکراسی حزبی و تمرکز قدرت |
| توزیع ثروت | بر پایهٔ نیاز و عدالت اجتماعی | نابرابری شدید (Gini ≈ 0.47) |
| هدف اقتصادی | رفع استثمار، رشد برای انسان | رشد برای رقابت جهانی و انباشت سرمایه |
| سیاست خارجی | همبستگی بینالمللی پرولتاریا | نفوذ اقتصادی جهانی (امپریالیسم نوین) |
۷. نتیجهگیری
چین امروز در یک وضعیت دوگانه قرار دارد:
از یک سو، میراث انقلاب ۱۹۴۹، مالاکیت دولتی در بخشهای کلیدی و قدرت مرکزی حزب کمونیست را حفظ کرده است.
اما از سوی دیگر، در عمل، روابط تولید سرمایهدارانه، تمرکز سرمایه، نابرابری و رقابت امپریالیستی بر کشور حاکم است.
چین نه سوسیالیستی است و نه سرمایهداری آزاد؛ بلکه سرمایهداری دولتی با پوشش سوسیالیستی است، مدلی که در آن دولت به جای طبقهٔ کارگر، منافع طبقهٔ حاکم جدید را حفظ میکند.
از دیدگاه کمونیسم علمی، مسیر رهایی نه از رشد کمی سرمایهداری دولتی، بلکه از بازگشت به اصل انقلاب پرولتری و دموکراسی کارگری میگذرد.
تا زمانی که کارگران چین مالک و حاکم بر ابزار تولید نباشند، هرچند فقر کاهش یابد، استثمار و سلطه طبقاتی همچنان پابرجاست.
البته باید اذان داشت در درون حزب کمونیست چین (CPC) هنوز مارکسیستهای صادق، کارگران نظری و کادرهای وفادار به سوسیالیسم علمی وجود دارند؛ کسانی که واقعاً به آموزههای مارکس، انگلس و لنین… باور دارند و از انحراف بازارمحور و سرمایهداری دولتی انتقاد میکنند. اما سیاست فعلی حاکم یعنی خط رسمی حزب و دولت بر محور رشد اقتصادی، رقابت جهانی و قدرت دولتی متمرکز است، نه بر رهایی طبقاتی و کنترل مستقیم کارگران بر ابزار تولید. این همان تضاد درونساختی حزب است: حزب در ظاهر کمونیستی، اما در عمل تابع منطق سرمایه.
در خود چین نیز اقتصاددانان و نظریهپردازان مارکسیست (مثلاً «وانگ هوی یا هو آنگ پینگ) در مقالاتشان آشکارا از روند سرمایهداری دولتی انتقاد کردهاند.برخی از استادان چینی حتی میگویند که حزب باید به مارکسیسم اصیل بازگردد.
وجود چنین نقدهایی نشان میدهد که حتی در داخل حزب، آگاهی به این تضاد وجود دارد.
از نظر تحلیلی، این وضع را میتوان دوگانگی تاریخی حزب کمونیست چین نامید:
یک جناح واقعاً کمونیست (که هنوز بر ایدئولوژی و آرمانهای سوسیالیستی پافشاری دارد و یک جناح تکنوکرات و عملگرا (که توسعهٔ اقتصادی و حفظ ثبات سیاسی را بر هر چیز مقدم میداند.
این تضاد درونحزبی دقیقاً همان نقطهای است که دیالکتیک تاریخ چین از آن عبور میکند.
جمع آوری و تنظیم از: سایت آیه روز
دربارۀجنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک
دولت فاشیستی و مسئلهٔ ملی در ایران
نیکولا تسلا: نابغهای در بند سرمایه
تعلیق سرمایه در ایران؛ بحران مزمن ارزش