تحلیلی مارکسیستی دربارهی علم، خلاقیت و سلطهی سرمایه
مقدمه
نیکولا تسلا، یکی از برجستهترین چهرههای علمی سدهی نوزدهم، نمونهای کمنظیر از نابغهای است که سرنوشتش بازتاب تضادهای درونی جامعهی سرمایهداری است.
او با کشف و توسعهی جریان متناوب، موتور القایی و نظریههای بنیادین دربارهی انرژی و ارتباطات بیسیم، بنیان بسیاری از فناوریهای جهان مدرن را گذاشت؛ اما خود در فقر و انزوا درگذشت.
این پارادوکس بهرهمندی جهان از دستاوردهای او در کنار حذف و بیاعتنایی به شخص او صرفاً پدیدهای فردی یا روانشناختی نیست، بلکه نشانگر رابطهی متناقض میان علم و سرمایهداری است.
مارکسیسم، با تحلیل مادی و تاریخی خود، نشان میدهد که تسلا قربانی تضاد بنیادی میان ماهیت اجتماعی علم و شکل خصوصی مالکیت بر دانش در نظام سرمایهداری بود.
۱. سرمایهداری انحصاری و سلطه بر علم
تسلا در دورانی میزیست که سرمایهداری از مرحلهی رقابت آزاد وارد مرحلهی انحصارات صنعتی و مالی شده بود. در این مرحله، علم و فناوری از حوزهی کنجکاوی آزاد و تجربهی فردی، به بخشی از ماشین عظیم تولید سرمایهدارانه بدل شدند.
مراکز پژوهشی، آزمایشگاهها و دانشگاهها بهتدریج در خدمت منافع شرکتها و دولتها قرار گرفتند.
در چنین شرایطی، علم دیگر نه در جهت رهایی بشر، بلکه در جهت افزایش سود و سلطه بهکار میرفت.
اختراع و پژوهش، تابع منطق مالکیت خصوصی شد؛ و آنچه تعیینکننده بود، نه حقیقت علمی بلکه ارزش مبادلهای علم بود.
تسلا در برابر این روند ایستاد. او از همان آغاز، علم را نه کالایی برای فروش، بلکه ابزاری برای بهبود زندگی انسانها میدانست.
این نگرش، هرچند انسانی و آرمانگرایانه بود، اما با منطق سرمایهداری ناسازگار بود و سرانجام به انزوای او انجامید.
۲. تسلا و ادیسون؛ برخورد دو منطق تاریخی
تقابل مشهور میان نیکولا تسلا و توماس ادیسون، در عمق خود تقابل دو منطق تاریخی است:
ادیسون نمایندهی علم در خدمت بازار بود: علمِ تجربی، تجاری و هدفمند برای سود.
تسلا نمایندهی علم آزاد و نظری بود: علمِ خلاق برای رفاه همگانی.
ادیسون با ساختار اقتصادی زمانش سازگار بود؛ سرمایهداران از او حمایت کردند و دستاوردهایش را در قالب شرکتهای انحصاری برق به کار گرفتند.
اما تسلا در جستجوی انرژی ارزان و در دسترس برای همهی انسانها بود؛ اندیشهای که با منافع طبقاتی نظام سرمایهداری در تضاد مستقیم قرار داشت.
سرمایهداران بهجای حمایت از او، پروژههایش را متوقف کردند، زیرا ایدهی او سودآور نبود و در منطق سرمایهداری، هر آنچه سود نداشته باشد، نابود میشود.
۳. علم، مالکیت خصوصی و بیگانگی فکری
مارکس در تحلیل خود از سرمایهداری نشان میدهد که در این نظام، کارِ انسان از او بیگانه میشود، زیرا محصول کارش به مالکیت دیگری درمیآید.
در دوران تسلا، این بیگانگی از کار یدی فراتر رفت و به عرصهی علم و اندیشه کشیده شد.
اختراع و تحقیق، به کالایی تبدیل شد که ارزش آن نه در حقیقتش، بلکه در قابلیت فروش و انحصار آن است.
در چنین شرایطی، دانشمند به کارگر فکریِ مزدبگیر تبدیل میشود؛ تولیدکنندهی دانش برای سرمایهدار.
اما تسلا با این نقش بیگانه بود. او علم را متعلق به بشریت میدانست، نه به صاحبان سرمایه.
همین استقلال فکری سبب شد که او از نظام رسمی طرد شود. تسلا بهمعنای دقیق کلمه، دانشمند بیمالکیت بود؛ خالق دانشی که خود از مالکیت آن محروم ماند.
این همان بیگانگیای است که مارکس از آن بهعنوان جدایی انسان از محصول کارش یاد میکند اما اینبار در سطح فکری و علمی.
۴. نیروی مولد عمومی و محدودیتهای تاریخی
مارکس در گروندریسه توضیح میدهد که در مرحلهی پیشرفتهی سرمایهداری، علم خود به نیروی مولد مستقیم تبدیل میشود.
یعنی رشد تولید و فناوری، به میزان توسعهی دانش اجتماعی بستگی دارد. اما تا زمانی که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید پابرجاست، این نیروی مولد عمومی در خدمت اقلیت مالک باقی میماند.
تسلا تجسم زودرس همین نیروی مولد عمومی بود؛ ذهنی که توانست امکانات تازهای برای رهایی انرژی و کار بیافریند.
اما جامعهی زمانش هنوز آمادگی اجتماعی و طبقاتی لازم را برای تحقق کامل این نیرو نداشت.
ازاینرو، اندیشهی تسلا دربارهی انرژی آزاد و ارتباط جهانی، به رؤیایی تحققنیافته تبدیل شد؛ رؤیایی که تحققش تنها در جامعهای غیرسرمایهدارانه ممکن است.
۵. تراژدی نابغه؛ بیگانگی علم و سلطهی سود
پایان زندگی تسلا، تصویری گویا از سرنوشت علم در جهان سرمایهداری است: نابغهای که ثمرهی عمرش را جهان میبلعد، اما خود در فقر میمیرد.
این وضعیت، نه ناشی از بداقبالی شخصی، بلکه نتیجهی ساختاری است که در آن علم از انسان جدا میشود و به ابزار سلطه تبدیل میگردد.
در نظامی که ارزش بر پایهی سود سنجیده میشود، حتی نبوغ نیز اگر در خدمت بازار نباشد، بیارزش است.
تسلا قربانی همان بیگانگیای شد که کارگر صنعتی از آن رنج میبرد: او تولید کرد، اما مالک تولیدش نبود؛ آفرید، اما ثمرهاش به سرمایهداران تعلق گرفت.
۶. تسلا و افق علم سوسیالیستی
تسلا در واقع، پیشآگاهی از نوعی علم سوسیالیستی بود: علمی که هدفش رهایی انسان از کار بیمعنا، فقر مادی و سلطهی طبقاتی است.
در جامعهای که در آن ابزار تولید و دانش در مالکیت جمعی باشد، علم میتواند آزاد از منطق سود عمل کند.
در چنین جامعهای، دانشمند دیگر کارگر مزدبگیر شرکتها نیست، بلکه عضوی آگاه از جامعهای است که علم را برای توسعهی همگانی سازمان میدهد.
در این معنا، تسلا را میتوان پیامآور علم آینده دانست: علمی که انرژی و دانش را در خدمت انسان، نه در خدمت سرمایه، بهکار میگیرد.
نتیجهگیری
نیکولا تسلا، در تاریخ علم، نه فقط بهعنوان مخترع بزرگ، بلکه بهعنوان چهرهای نمادین از تضاد میان خلاقیت انسانی و نظام سرمایهداری باقی خواهد ماند.
او از یکسو نشان داد که قدرت اندیشهی انسان میتواند مرزهای طبیعت را درنوردد، و از سوی دیگر، آشکار کرد که این خلاقیت در چارچوب مناسبات سود و مالکیت خصوصی، به بند کشیده میشود.
از دیدگاه مارکسیستی، سرنوشت تسلا بیانگر ضرورت تاریخی گذار از جامعهی سرمایهداری به جامعهای است که در آن علم و تولید، اجتماعی و آزاد باشد.
در چنین جامعهای، تسلا دیگر نابغهای شکستخورده نخواهد بود، بلکه الگوی انسان خلاقی است که علم را برای رهایی، نه برای سلطه، به کار میگیرد.
نیکولا تسلا نابغهای بود که زمانهاش او را طرد کرد، اما تاریخ در آیندهای رها از سرمایه، جایگاه حقیقی او را بازخواهد شناخت.
سایت آینه روز
دربارۀجنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک
دولت فاشیستی و مسئلهٔ ملی در ایران
تعلیق سرمایه در ایران؛ بحران مزمن ارزش
وضعیت کنونی نیروهای کار و طبقهٔ کارگر در ایران (۲۰۲۵)