05/12/2025

آن‌که بمب می‌ریزد، آزادی نمی‌آورد!

آن‌که حقیقت را نميگوید، جنایتکار است.

اما آن‌که درباره‌ جنگ سکوت میکند،

دو بار جنایت کرده است.

شما که جنگ به راه انداختید،

پشت میز نشستید و دستور دادید،

نمی‌دانید یک گلوله چگونه

قلب یک کودک را از هم میدرد.

نامتان شاید در تاریخ بماند…

ولی ننگتان در خون انسان نوشته شده است.

(برتولت برشت)

در جهانی که صدای بمب از فریاد آزادی بلندتر است، بازاندیشی معنای رهایی ضرورتی اخلاقی‌ست. پژوهش‌های روان‌شناسی به‌روشنی نشان میدهند که مشاهده‌ جنگ و اشغال سرزمینی که خانه‌ جمعی انسان‌هاست، از سنگین‌ترین زخم‌هایی‌ست که روان انسان میتواند تاب بیاورد. کسانی که فروپاشی ساختارهای زیستی و نمادین سرزمین‌شان را تجربه میکنند، تنها با خطرات جسمی روبه‌رو نیستند، بلکه در دل نوعی بحران وجودی و روانی فرو میروند که بنیان‌های امنیت، معنا، و هویت را از ریشه میلرزاند. این تجربه با مجموعه اى از حالات دردناک همراه است: از اختلال استرس پس از سانحه، ترس مداوم، حس بی‌پناهی و خشم فروخورده گرفته تا افسردگی پایدار و اندوهی عمیق که نه‌فقط به‌سبب فقدان عزیزان، بلکه به‌دلیل گسست جایگاه تعلق و فروریختن پیوندهای معنایی در زندگی فردی و جمعی پدید می‌آید.

در کنار آسیب‌های روانی شناخته‌شده، یکی از سهمگین‌ترین پیامدهای چنین وضعیت‌هایی، بروز آسیب‌های اخلاقی و وجودی‌ست؛ دردهایی که نه در علائم ظاهری، بلکه در شکاف میان آنچه فرد به آن باور دارد و آنچه ناگزیر به پذیرش یا مشارکت در آن میشود، نمایان میگردند. آسیب اخلاقی زمانی شکل میگیرد که انسان خود را در برابر بی‌عدالتی ناتوان ببیند، یا احساس کند ناخواسته در کنار ظلم ایستاده است؛ نه از رضایت، بلکه از ترس یا بی‌قدرتی. این تجربه وجدان را به‌تدریج درگیر میکند، لایه‌های عمیق‌تر روان را متزلزل میسازد، و مسیر بازسازی درونی را دشوارتر از هر زخم عینی میکند. پیامد آن، فروپاشی تدریجی انسجام هویت فردی و فرهنگی‌ست. بسیاری از بازماندگان احساس میکنند که به هیچ جایی تعلق ندارند، یا نمی‌توانند ریشه‌های خود را بازشناسند؛ نه‌فقط به‌عنوان سرپناه، بلکه به‌مثابه بخشی از خودِ گم‌شده‌شان.

نکته‌ تلخ‌تر آن‌که جنگ‌ها اغلب به دست کسانی آغاز میشوند که در پشت نقشه‌ها، مرزها و منافع پنهان‌اند؛ دولتمردانی که خود هزینه‌ای نمی‌پردازند، اما از شعله‌ور شدن آتش جنگ سود میبرند. و این مردم‌اند که بهای جنگ و جنگ افروزى را می‌پردازند، نسل اندر نسل، با جان، با روان، با آینده.

مطالعات گسترده درباره مهاجران جنگ‌زده، کودکان بازمانده از تهاجم نظامی و جوامع تحت اشغال نشان میدهد که زخم‌های جنگ فقط مربوط به لحظه‌ درگیری نيست. اين زخم ها در حافظه لانه ميكنند و به بخشی از ساختار روان بدل ميشوند. حتی در پناه امنیتی نسبی، خاطرات جنگ از خلال کابوس‌ها، بی‌اعتمادی، و اضطراب‌های ماندگار خود را بازمیسازد. در بسیاری موارد، این زخم‌ها از نسلی به نسل دیگر انتقال پيدا ميكنند، و کودکانی که خود جنگ را ندیده‌اند، با سکوت‌های سنگین، روایت‌های بریده و هویت‌هایی لرزان بزرگ میشوند.

در میان همه‌ قربانیان، کودکان بیش از همه آسیب‌پذیرند. آنان که در سایه‌ اشغال رشد میکنند، اغلب از حقِ کودکی محروم می‌مانند؛ حضور دائمی تهدید، مشاهده‌ خشونت، مرگ عزیزان و بی‌پناهی، آنان را پیش از موعد وارد جهان اضطراب و ناامنی بزرگ‌سالان میکند. اصطلاح “بی‌کودکی” دقیقاً به همین وضعیت اشاره دارد: سلب کودکی از نسلی که زیر سایه‌ جنگ قد میکشد.

در چنین چشم‌اندازی، باور به این‌که نیرویی بیرونی میتواند با ابزار جنگ و ویرانی، ملتی را از بند استبداد برهاند، نه‌تنها خطایی تلخ، بلکه حمایت از بازتولید خشونت است، خشونتی که این‌بار با نقاب نجات ظاهر میشود. آنان که حمله‌ خارجی را راه رهایی می‌پندارند، نه‌تنها خود را فریب میدهند، بلکه با انکار واقعیت‌های تاریخی، نادیده‌گرفتن درد جمعی، سپردن مسئولیت به نیرویی بیرونی، بی‌اعتمادی به امکان تغییر درونی، و چشم‌پوشی از بهای انسانیِ چنین باوری، در چرخه‌ تکرار رنج مشارکت میکنند.

آزادی، برخلاف سلطه، از بیرون تحمیل نمیشود. مداخله‌ نظامی، حتی اگر در پوشش واژگان نجات ظاهر شود، چیزی جز ویرانی، خون‌ریزی، آوارگی و زخم‌های پایدار به‌جا نمیگذارد. مردم نه آزاد میشوند، نه التیام می‌یابند، بلکه بار دیگر قربانی میشوند، این‌بار زیر پرچمی دیگر.

و آن‌چه آزادی نامیده میشود، به‌سرعت جامه‌ استبدادی دیگر میپوشد، زيرا کسی که خاک ما را می‌سوزاند، برای آزادی ما نمی‌آید.

دكتر نورايمان قهارى، روانشناس

Instagram did not return a 200.