ضرورت، گرایش و امکانِ گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم
تاریخ بشر نه صرفاً ساختهٔ افراد بزرگ است و نه نتیجهٔ تصادفهای کور؛ بلکه از دلِ تضادهای مادی و واقعی جامعه زاده میشود. اما این تضادها خودبهخود به تاریخ بدل نمیشوند. تنها در پرتو عمل و آگاهی انسانهاست که نیروهای نهفته در دلِ ضرورت، به فعلیت میرسند. انسانها تاریخ خود را میسازند، اما نه در شرایطی که خود برگزیدهاند؛ آنان در جهانی عمل میکنند که از گذشته به ارث بردهاند. بااینحال، همین جهانِ بهارث رسیده، میدانِ انتخاب، آفرینش و مقاومت است. فرد، در شبکهای از روابط اجتماعی و تاریخی، نه تماشاگرِ ضرورت، بلکه میانجیِ آن است؛ میانجیای که در لحظههای خاص، میتواند زبانِ تاریخ شود. هیچ جبر تاریخی بدون عمل آگاهانهٔ انسان، به واقعیت بدل نمیشود.
در هر مرحله از تکامل اجتماعی، نیروهای مولده درون مناسباتی معین رشد میکنند. این مناسبات در آغاز بستر پیشرفتاند، اما بهتدریج خود به مانع رشد بدل میشوند. آنگاه جامعه به نقطهٔ گسست میرسد: شکلی که زمانی عامل تکامل بود، اکنون به قید و زنجیر آن بدل میشود. در این لحظهٔ بحرانی، تاریخ به نفیِ خویش میرسد؛ به لحظهای که محتوا دیگر در شکل کهن نمیگنجد. اما این قانونِ کلیِ نفی، تنها در شکلهای عینی و تاریخی خود قابل شناخت است. تضاد عام میان نیروهای مولده و مناسبات تولید، همواره در هزاران تضاد خاصِ سیاسی، طبقاتی، فرهنگی و زیستمحیطی تجلی مییابد. شناختِ جهت تاریخ، تنها از رهگذرِ درک همین تضادهای خاص در موقعیتهای تاریخیِ مشخص ممکن است.
سرمایهداری، اوج این روند تاریخی و در عین حال، آستانهٔ نفی آن است. در این نظام، نیروهای مولده به چنان سطحی از رشد رسیدهاند که میتوانند نیازهای مادی و فرهنگی کل بشریت را برآورده کنند؛ اما مناسبات تولیدِ سرمایهدارانه، یعنی مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و سلطهٔ سرمایه بر کار، این ظرفیت عظیم را در بند نگاه داشته است. علم، صنعت و فناوری جهانی، توان رهایی انسان از فقر و نیاز را دارند، اما در منطق سود و رقابت گرفتارند. تولید، ماهیتی اجتماعی یافته است، اما تصاحب همچنان خصوصی باقی مانده. از دل همین تناقض است که بحرانهای اقتصادی، بیکاری، فقر، جنگهای امپریالیستی و ویرانی زیست محیطی زاده میشوند.
این بحرانها تصادفی نیستند؛ بلکه نشانههای قانون درونی حرکت سرمایهداریاند. نیروهای مولدهٔ امروز دیگر در چارچوب مالکیت خصوصی نمیگنجند. اما رسیدنِ یک نظام به مرز تاریخیاش، به معنای فروپاشی خودکار آن نیست. ضرورتِ گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم، به معنای «حتمیتِ مکانیکی» نیست؛ بلکه گرایشی عینی است که تنها از رهگذرِ آگاهی و عمل انسانهای واقعی میتواند فعلیت یابد. تاریخ، همچون رودخانهای از امکانهاست: در بطن هر بحران، هم امکان رهایی نهفته است و هم امکان بازسازیِ نظم کهن. شکستِ انقلابها و بازگشت ارتجاع، نشان میدهند که تضادهای عینی، خودبهخود به رهایی نمیانجامند؛ تنها زمانی که آگاهیِ طبقاتی و سازمانیافتگیِ انقلابی شکل گیرد، بحران میتواند به دگرگونی آگاهانه بدل شود.
کارگرِ مزدبگیر، در این میان، نهتنها قربانی نظام استثمار، بلکه حامل نفیِ تاریخی آن است؛ زیرا در وجود او، رنج و آفرینش، انقیاد و امکان رهایی، همزمان حضور دارند. در آگاهی و کنشِ اوست که تضاد درونی جامعه به خودآگاهی تاریخی بدل میشود. پراتیک انقلابی، لحظهای است که در آن، انسان ضرورت را درمییابد و آگاهانه دگرگون میکند. این همان نفیِ نفی است: نفیِ نظامی که انسان را به ابزار تولید سود تقلیل داده، تا از دلِ آن، انسان بهمثابه موجودی آفریننده و اجتماعی زاده شود. در این معنا، آگاهی انقلابی، شکل انسانیِ خودِ قانونِ حرکت تاریخ است.
اما سرمایهداری جهانی، بهویژه در عصر امپریالیسم، با تمرکز عظیم ثروت و قدرت، در برابر این روند مقاومت میکند. سلطه بر رسانهها، گسترش مصرفگرایی، تحمیل جنگها و تخریب طبیعت، همه تلاشیاند برای به تأخیر انداختن همین ضرورت تاریخی. با اینحال، هیچ نیرویی نمیتواند قانون حرکت تاریخ را از میان بردارد؛ میتوان آن را کند کرد، اما نه متوقف. هر بحران اقتصادی، هر جنگ، هر خیزش تودهای، لحظهای است که در آن، تاریخ خویش را به یاد میآورد.
در این میان، عاملیت فرد، نه نادیدهگرفتنی است و نه مطلق. هیچ تحول تاریخی بدون انسانهای آگاه و متعهد، بدون اراده و اخلاق جمعی ممکن نیست. اما این اراده تنها در پیوند با شرایط عینی و سازمانیافته معنا مییابد. فرد انقلابی، شاعر، نظریهپرداز یا رهبر، آنگاه نقش واقعی خود را ایفا میکند که پژواکِ آگاهی جمعی و بیانِ ضرورتِ تاریخی باشد. تاریخ از خلالِ آنان سخن میگوید، اما آنان نیز تاریخ را به گفتوگو میکشانند.
از اینرو، وظیفهٔ نیروهای سوسیالیست و کمونیست، نه صرفاً تحلیل تضادها، بلکه تبدیل آن آگاهی به نیروی مادی است. اتحاد نیروهای رهاییخواه، تنها تاکتیکی سیاسی نیست، بلکه ضرورتی تاریخی است. بدون پیوند آگاهی نظری و مبارزهٔ عملی، بدون غلبه بر پراکندگی و سکتاریسم، گذار از سرمایهداری یا بهتعویق خواهد افتاد یا در طوفانهای ارتجاع گم خواهد شد. هر تعویق، خود زمینهساز بحرانهای ژرفتر است؛ زیرا تضادهای سرمایهداری را تنها میتوان موقتاً سرکوب کرد، نه برای همیشه.
تاریخ، در ژرفای خویش، روندِ نفیِ خویش است؛ روندی که در آن، انسان نه تماشاگر، بلکه آفرینندهٔ آگاه آن است. گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم، پایان یک دوران و آغاز دورانی نوین است؛ دورانی که در آن کار، نه ابزار استثمار، بلکه عرصهٔ آفرینش آزاد انسان خواهد بود. چنین است که ضرورت دیالکتیکیِ نفیِ سرمایهداری، نه فقط فریاد رهایی انسان، بلکه فریادِ خودِ زمین است برای بقا. تاریخ، دیر یا زود، از تضادهای خویش عبور خواهد کرد؛ مگر آنکه سرمایهداری، پیش از آن، جهان را در آتشِ حرص و انباشت خود بسوزاند. آینده، در پایان این جدال، یا چهرهای سوسیالیستی و انسانی خواهد داشت — یا دیگر چهرهای نخواهد داشت.
کامیار سرخ
سایت آینه روز
دربارۀجنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک
دولت فاشیستی و مسئلهٔ ملی در ایران
نیکولا تسلا: نابغهای در بند سرمایه
تعلیق سرمایه در ایران؛ بحران مزمن ارزش